فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

تولد امام جواد(ع)

  دقیقا" غروب سال86بود که خواهرم یه خبر خوبی بهم داد که توی زندگیم بهترین خبری بود که شنیدم و تا زنده ام یادم نمی ره. بعد از ظهر بود که خواهرم از من خون گرفت و برد آزمایشگاه برای انجام تست بارداری. داشتن اذان مغرب می گفتن که خواهرم خبر مثبت شدن جواب آزمایش رو تلفنی به من داد. من بعد از هفت سال انتظار در چنین روزی (البته سال قمری) صاحب فرزند شدم . خدایا همین طور که منو در این روز خوشحال کردی همه ی اونایی که انتظار چنین روزی رو می کشن خوشحال و شاد کن. یا امام رضا(ع) تو را به جوادت قسم هر کسی که طالب فرزنده به اون فرزند سالم و صالحی عطا کن. یا امام جواد(ع) همین طور که حاجت منو برآورده کردی و من صاحب ف...
31 ارديبهشت 1392

شروع ترم جدید زبان

این سومین باری که می نویسم و مطالب یک مرتبه می پرن. بعد از یک هفته استراحت ، کلاس زبانت شروع شد. شروع کلاس از ساعت ده دقیقه به هفت تا ده دقیقه به هشته. من و فاطمه دیروز ساعت 6 از خونه زدیم بیرون . هوا نسبتا" خوب بود . وقتی رسیدیم میدون امام هنوز تا شروع کلاس وقت داشتیم. به فاطمه گفتم بیا بریم توی فلکه ازت عکس بگیرم. اول خانمی کمی بازی کرد و به قول خودش ورزش کرد. منم چند تا عکس ازش گرفتم. گلی آفتاب چشماش رو اذیت می کرد       ...
30 ارديبهشت 1392

تولد ملودی جون

پنجشنبه  تولد 92/2/26ملودی جون دوست وبلاگیمون بود. . مامانش لطف کردن و مارو هم دعوت کردن. من با فاطمه تصمیم گرفتیم که بریم تولد. دیدن ملودی و مامانش برای اولین بار برام خیلی جالب بود. من عکس ملودی با مامانش رو توی وبلاگ دیده بودم. وقتی ملودی رو دیدم خیلی کوچولو موچولو بود . عکساش که توی وبلاگ دیده بودم خیلی بزرگتر نشون می داد. ولی از نظر قیافه کاملا" شبیه عکسش بود. ماشاالله خیلی نازی ملودی جون. خانمی نمی ذاشت ازش عکس بگیرم. همه اش در حال بازی کردن. چند تا عکس با فاطمه ازش گرفتم که براتون می ذارمش. توی تولد یه دوست وبلاگی جدید هم پیدا کردم حدیثه جون مامان پارسا و طاها جون. این دوستمون تازه به جمع و...
29 ارديبهشت 1392

کاردستی

امروز منو فاطمه رفتیم نوشت افزاری که کاغذ کادو بخریم تا هدیه ای که برای ملودی خریده بودیم رو کادو کنیم. طبق معمول فاطمه خانم توی هر مغازه ای که رفت دست خالی بیرون نمی آد دیدم سه تا مقوا ی کوچیک برداشته ، بهش گفتم اینا رو برای چی می خوای گفت می خوام کاردستی درست کنم . منم که نمی تونستم بگم نه ، اگه می گفتم نه خودتون تصور کنید که چی می شد. بلاخره ما مقوا رو خریدیم. وقتی اومدیم خونه فاطمه گفت مامان قیچی با چسب بهم بده تا کاردستیم رو درست کنم. منم با خانم همسایه که اومده بود خونمون گرم صحبت شدیم. فکر کنم یه نیم ساعتی گذشته بود که خانم اومد و گفت مامان ، خاله لیلا چشماتون رو ببندید .ما هم چشمامون رو بستیم و فاطمه...
26 ارديبهشت 1392

رفتیم عکاسی

دیروز منو فاطمه با یاس و خاله صدیقه رفتیم عکاسی خانه هنر که عکس بگیریم. فاطمه با یاس یه دونه عکس با هم گرفتن. امروز با خاله صدیقه رفتیم که عکسا رو برای چاپ انتخاب کنیم. توی عکسای از بس که فاطمه و یاس اذیت کردن خانمی که عکس می گرفت عصبانی شد و باهاشون دعوا کرد. منم بهش گفتم خانم اینا بچه هستن شما بهشون می گید این مدلی بایستید تا بری عکس بگیری ژستشون بهم می خوره دیگه دعوا نداره شما باید حوصله داشته باشید. فقط سه تا عکس از فاطمه گرفت و نذاشت با لباسای دیگه ای که براش برده بودم عکس بگیره . آخر سر هم معذرت خواهی کرد که ببخشید من کمی عصبی شدم. 45 روز دیگه گفت بیاید عکسا رو که آماده کردیم رو ببینید اگه پسندید براتون ...
25 ارديبهشت 1392

پایان ترم زبان

امروز جلسه آخر ترم دوم نیمه ی اول بهار بود. از 29 اردیبهشت ترم سوم نیمه ی دوم بهار شروع می شه . فاطمه یک هفته استراحت می کنه. خانمشون یا به قول فاطمه تیچر گفته بود امروز کتاب نیارید به جای کتاب می تونید چیسپ(چیپس) پفک، پفیلا، کیک و بسکویت با خودتون بیارید کلاس ، امروز قرار بود که براشون کارتون پخش کنن . از خانم امیری اجازه گرفتم که پنج دقیقه آخر کلاس اجازه بده ازشون عکس بگیرم. فاطمه بین تیچرایی که داشته از اولین تیچرش خانم عمرانی و بعد از اون خانم امیری خیلی خوشش می آد و اونا رو دوست داره. ترم دیگه هم خانم امیری معلمشونه.این ترم pce3بودن و ترم دیگه pce4می خونن. البته این سه ترم یک کتاب داشتن و ترم بعدی ...
22 ارديبهشت 1392

عکس نوروز

قبل از عید توی اسفند ماه از طرف مهد کودک بچه ها رو بردن عکاسی رخ ازشون عکس گرفتن . حالا عکساشون رو بهمون تحویل دادن .ا اینم عکس فاطمه خانم پای سفره هفت سین سال 92 ...
19 ارديبهشت 1392

عکس

فاطمه ، یاس و آوا توی دفتر موسسه زبان سفیر لیان قبل از شروع کلاس قبل از اومدن به قول فاطمه تیچر اینجا هم خانمی روی صندلی تیچرش نشسته ...
19 ارديبهشت 1392

گربه پشمالو

در مورد گربه قبلا" بهتون گفته بودم که صدف (دختر برادر زن عمو ــ چقدر طولانی شد )قرار بود گربه بخره . موقع انتخاب گربه فاطمه هم باهاشون رفته بود . فاطمه خانم هم پیله کرده بود که منم گربه می خوام.از ما انکار و از فاطمه اصرار. امشب گربه اومده بود خونه ی عمو کریم مهمونی . ما هم رفتیم برای دیدن گربه . فاطمه رفت و کنار گربه نشست . من طوری نگاهش کردم که یعنی بهش دست نزن . ولی فاطمه بی توجه به نگاه من اونو گذاشت رو پاهاش و نازش می کشید.منم........ اون گربه کثیفه ، نجسه ......... زن برادر زن عموش وقتی منو دید گفت نگران نباش همین حالا از دامپزشکی آوردیمش . خلاصه من که زورم به فاطمه نرسید ، دیدم داره باهاش بازی ...
18 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

گل قشنگم عاشق هندونه است.وقتی بهش می گم برات هندونه بیارم زودی جوابم رو می دی و می گی با پوستش بیار. چند بار ازم پرسیدی مامان این هندونه است یا هندوانه . بهش می گم چرا اینو می پرسی . می گه آخه یاسی می گه هندوانه ولی تو به من می گی هندونه بهش می گم دخترم اصلش هندوانه است ولی توی صحبت کردن عامیانه بهش می گیم هندونه . حالا تو هر چی دوست داری بگو. امان از دست شما با این سئوالاتتون. فاطمه دوست داره این جوری هندونه بخوره.   اگه گفتید اون قاشقه برای چیه؟   ...
18 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد